اولین ماه محرم ابوالفضل و بابایی
امسال اولین سال محرم پسرمه امسال من نذر داشتم پسرمو پای نخل امام حسین ببرم ولی از بس شلوغ بود نتونستم ازش عکس بگیرم بردمش واسه جان نثاری حضرت علی اصغر خیلی هوا سرد بود و ماشالله دوساعت که موندم که از سرما نتونستم بمونمو برگشتم و چون تو هم ماشالله بزرگ شده بودی نتونستم زیاد بغل بگیرمت من فدای تو خود حضرت علی اصغر نگهت داره ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
12:39
شش ماهگی عشقم ابوالفضل
پسر گلم وقتی امپول شش ماهگیتو زدی تا سه روز از درد نمیتونستی پاتو تکون بدی تا یکی دست به پات میزد گریه میکردی شب اول تب کردی منو بابایی هم از نگرانی تا صبح بیدار بودیم قدر بابایی بدون بیشتراز اونی که فکرشو کنی مارو دوس داره دوست دارم بزرگ شدی شبیه بابایی بشی بامحبت و سخت کوش مامان منو بابایی خیلی دوست دارم ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
12:34
بدون عنوان
الهی مامان فدات بشه که امروز برای اولین بار چندبار کامل گفتی مامان فدای خودت و حرف زدنت بشم من که دنیای منی و تمام شادیهام تو هستی ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
18:41
چهار ماهگی پسرم ابوالفضل
سه ماهگی ابوالفضلم
سه ماهگی ابوالفضلم
چهار ماهگی پسرم ابوالفضل
االهی دورت بگردم مامان الان اخرای چهار ماهگیته ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
20:01
سه ماهگی پسرم ابوالفضل
سه ماهگی پسرم ابوالفضل
پسر قشنگم سه ماهگیت مبارک ....... تو اون روزای خیلی گرم بابایی موهای قشنگت رو تراشید که راحت باشی و از گرما و عرق کردن بدور باشی..... ای کچل بابایی ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
16:13